کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی؟

    خود با کمند عشقم وزنی نبود و سنگی

    رفت از دهان تنگش بار و خرم به غارت

    دردا! که بر نیامد خروار من به تنگی

    رخ می‌نمود از اول و اکنون همی نماید

    از بهر کشتن ما هر ساعتی بینگی

    احوال خود بگویم با زلفش آشکارا

    اکنون که جز سیاهی ما را نماند رنگی

    تا کی نهان بماند در زیر پنبه آتش؟

    هم بر زنیم ناگه این شیشه را به سنگی

    تا دامن قیامت بیرون نرفتی از کف

    ما را به دامن او گر می‌رسید چنگی

    صبرو قرار ازان دل، زنهار! تا نجویی

    کش در برابر آید زین گونه شوخ شنگی

    رویی بدان لطافت، چون پرده باز گیرد

    بیننده را نماند سامان هوش و هنگی

    بس تیرغم که در دل ما را رسید، لیکن

    در سالها نیامد بر سینه زین خدنگی

    گردن به غم نهادم کز درد دوری او

    شادی نمی‌نماید نزدیک من درنگی

    از بهر اوست با من یک شهر دشمن، ار نه

    با اوحدی کسی را خشمی نبود و جنگی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha