کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    به نشاط باده چو صبح‌دم سوی بوستان گذری کنی

    بسر تو کین دل‌خسته را به نسیم خود خبری کنی

    ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی

    که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی

    برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو

    بچکد عرق ز جبین گل چو به روی او نظری کنی

    ز فراز قامت نازنین رخ نور گستر نازکت

    چو صنوبریست که بر سرش به مهندسی قمری کنی

    خنک آنزمان که به شیوه با من دل شکسته ز چابکی

    سخن عتاب درافگنی و کرشمه با دگری کنی

    دلم از غم تو کباب شد، جگرم بسوخت، چه دلبری

    که همیشه عربده با دلی و ستیزه با جگری کنی؟

    صنما،ز دیدهٔ مرحمت به سرشک دیدهٔ من نگر

    گرت احتشام رها کند که نظر به سیم و زری کنی

    به امید وصل تو زار شد دلم ارنه نیست ضرورتی

    که بهر زه عمر عزیز در سر کار عشوه گری کنی

    همه روز روشن اوحدی شب تیره شد ز فراق تو

    تو به وصل خود چه شود اگر شب تیره را سحری کنی؟

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha