اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۸۱۵: گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی؟ خود با کمند عشقم وزنی نبود و سنگی رفت از دهان تنگش بار و خرم به غارت دردا! که بر نیامد خروار من به تنگی رخ می نمود از اول و اکنون همی نماید از بهر کشتن ما هر ساعتی بینگی احوال خود بگویم با زلفش آشکارا اکنون که جز سیاهی ما را نماند رنگی تا کی نهان بماند در زیر پنبه آتش؟ هم بر زنیم ناگه این شیشه را به سنگی تا دامن قیامت بیرون نرفتی از کف ما را به دامن او گر می رسید چنگی صبرو قرار ازان دل، زنهار! تا نجویی کش در برابر آید زین گونه شوخ شنگی رویی بدان لطافت، چون پرده باز گیرد بیننده را نماند سامان هوش و هنگی بس تیرغم که در دل ما را رسید، لیکن در سالها نیامد بر سینه زین خدنگی گردن به غم نهادم کز درد دوری او شادی نمی نماید نزدیک من درنگی از بهر اوست با من یک شهر دشمن، ار نه با اوحدی کسی را خشمی نبود و جنگی اوحدی مراغه ای