به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
جان را ستیزهٔ تو ندارد نهایتی
خوبان جفا کنند ولی تا به غایتی
سنگین دلی، و گرنه چنین درد سینه سوز
در سینهٔ تو نیز بکردی سرایتی
دارم شکایت از تو، ولی منع میکند
حسن وفا که: باز نمایم شکایتی
روی زمین چو قصهٔ فرهاد کوهکن
پر شد حکایت من و شیرین حکایتی!
خود چیست کشتن چو منی؟ کاهلی ز تست
تا هر زمان مرا بنسوزی ولایتی
از گفت و گوی دشمن بسیار باک نیست
گر باشدم ز لطف تو اندک حمایتی
زان زلف کافرانه مرنج، اوحدی، دگر
کز کافری بدیع نباشد جنایتی
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.