به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
گفتم: به چابکی ببرم جان ز دست عشق
خود هیچ یاد و هوش نیاورد مست عشق
صد گونه مرهم ار بنهی سودمند نیست
آنرا که زخم بر جگر آمد ز شست عشق
گفتیم: دل ز عشق بپرداختیم و خود
هر روز بیش میشود این جا نشست عشق
هر چند سر کشیدم ازین عشق سالها
هم زیر پای کرده مرا زور دست عشق
ایزد مگر به لطف خلاصی دهد، که راه
بیرون نمیبریم ز دیوار بست عشق
ای نیکخواه عافیت اندیش خیر گوی،
زین پس مکن نصیحت محنت پرست عشق
پرسیدهای که: باده خورد اوحدی؟ بلی
خوردست باده، لیک ز جام الست عشق
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.