به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
وآن غمزهٔ چو تیر و رخ مهربان او
انگشت میگزد به تحیر کمان چرخ
ز انگشت رنگ داده و انگشتوان او
گر جان من طلب کند، از وی دریغ نیست
بشنو، که این دروغ نگفتم به جان او
گو: بوسهای به جان بفروش، ار زیان کند
دل نیز میدهم، که نخواهم زیان او
با دشمنان دوست کنم دوستی مدام
زیرا که غیرت آیدم از دوستان او
از وی بپرس حال من، ای باد صبح دم
باشد که نام من برود بر زبان او
آن کو به حسن فتنهٔ آخر زمان بود
ناچار فتنها بود اندر زمان او
آن موی او به پای رسد، گر فرو کشی
لیکن به لاغری نرسد در میان او
گویی طبیب خفتهٔ ما را خبر نبود:
کامشب نخفت تا به سحر ناتوان او
روزی که جان اوحدی از تن جدا شود
از دوستی جدا نشود استخوان او
از ذوقهای شعر روانش بسی که خلق
گویند: کافرین خدا بر روان او
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.