اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۶۵۸: بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او وآن غمزهٔ چو تیر و رخ مهربان او انگشت می گزد به تحیر کمان چرخ ز انگشت رنگ داده و انگشتوان او گر جان من طلب کند، از وی دریغ نیست بشنو، که این دروغ نگفتم به جان او گو: بوسه ای به جان بفروش، ار زیان کند دل نیز می دهم، که نخواهم زیان او با دشمنان دوست کنم دوستی مدام زیرا که غیرت آیدم از دوستان او از وی بپرس حال من، ای باد صبح دم باشد که نام من برود بر زبان او آن کو به حسن فتنهٔ آخر زمان بود ناچار فتنها بود اندر زمان او آن موی او به پای رسد، گر فرو کشی لیکن به لاغری نرسد در میان او گویی طبیب خفتهٔ ما را خبر نبود: کامشب نخفت تا به سحر ناتوان او روزی که جان اوحدی از تن جدا شود از دوستی جدا نشود استخوان او از ذوقهای شعر روانش بسی که خلق گویند: کافرین خدا بر روان او اوحدی مراغه ای