به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
عشق همان به که به زاری بود
عزت عشق از در خواری بود
دست بگیرد دل درویش را
دوست که در مهد و عماری بود
هم نکند صید چنان آهویی
گر سگ ما شیر شکاری بود
از گل و باغش نبود چارهای
دیده که چون ابر بهاری بود
یار مرا میکشد از عشق خود
کشتن عشاق چه یاری بود؟
روز که بیوصل بر آید ز کوه
در نظر من شب تاری بود
هم بکند چارهٔ او اوحدی
چون شب رندی و سواری بود
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.