کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دل باز در سودای او افتاد و باری می‌برد

    جوری که آن بت می‌کند بی‌اختیاری میبرد

    چندیست تا بر روی او آشفته گشته این چنین

    نه سر به جایی می‌کشد، نه ره به کاری می‌برد

    من در بلای هجر او زانم بتر کز هر طرف

    گویند: می‌چیند گلی، یا رنج خاری می‌برد

    با دل بسی گفتم، کزو بگسل، چو نشیند این سخن

    من نیز هم بگذاشتم تا: روزگاری می‌برد

    ای مدعی، گر پای ما در بند بینی شکر کن

    تا تو نپنداری کسی زین جا شکاری می‌برد

    عشق ار نمی‌سازد مرا معذور باید داشتن

    کز تشنگی پنداشتم: آن می‌خماری می‌برد

    تا چند گویی:اوحدی یاری نمی‌خواهد ز کس

    یارش که باشد؟ چون جفا از دست یاری می‌برد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha