اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۱۸۸: دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل باز در سودای او افتاد و باری می برد جوری که آن بت می کند بی اختیاری میبرد چندیست تا بر روی او آشفته گشته این چنین نه سر به جایی می کشد، نه ره به کاری می برد من در بلای هجر او زانم بتر کز هر طرف گویند: می چیند گلی، یا رنج خاری می برد با دل بسی گفتم، کزو بگسل، چو نشیند این سخن من نیز هم بگذاشتم تا: روزگاری می برد ای مدعی، گر پای ما در بند بینی شکر کن تا تو نپنداری کسی زین جا شکاری می برد عشق ار نمی سازد مرا معذور باید داشتن کز تشنگی پنداشتم: آن می خماری می برد تا چند گویی:اوحدی یاری نمی خواهد ز کس یارش که باشد؟ چون جفا از دست یاری می برد اوحدی مراغه ای