به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند
عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند
گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت
گل خجالت برد و بید عرقها بچکاند
بیم آنست که: یاد لب شیرین تو روزی
همچو فرهاد به صحرا و به کوهم بدواند
شربت وصل تو هرکس بچشیدند ولیکن
سر آن نیست که یک قطره بما نیز چشاند
بر رخم عشق تو نقشیست به خونابه نوشته
وین چنین نقش که داند؟ که چو آبش بنخواند
گر کسی باز کند پیرهن از شخص ضعیفم
در میان من و موی تو تفاوت بنداند
از سر طرهٔ شبرنگ تو، روزی که بمیرم
گر نسیمی بدمد، از گل من گل بدماند
چشم من در غم دیدار تو از گریه چنان شد
که گرش نیم شبی راه دهم سیل براند
نامهٔ درد دل و قصهٔ اندوه فراقم
خود گرفتم که نویسم،که به عرض تو رساند؟
میروی خرم و همراه تو دلهاست ولیکن
گر بدین شیوه دوانی تو، بسی دل که نماند
اوحدی را تو ز بند خود اگر باز رهانی
نه همانا که: سر خود ز کمندت برهاند
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.