به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
گو: هر که در جهان به تماشا روید و گشت
ما را بس این قدر که: به ما دوست بر گذشت
تا او ز نقش چهرهٔ خود پرده بر گرفت
ما نقش دیگران ز ورق کردهایم گشت
وقتی ز خلق راز دل خود نهفتمی
اکنون نمیتوان، که ز بام او فتاد تشت
انصاف داد عقل که: در بوستان حسن
دست زمانه بهتر ازین شاخ گل نکشت
با دوست هر کجا که نشینی تفرجست
خواهی میان گلشن و خواهی کنار دشت
روزی شنیدمی به تکلف حدیث خلق
عشق آمد، آن حدیث به یک باره در نوشت
آسان بود به سوی کسان رفتن، اوحدی
اندیشه کن که: گم نشوی وقت بازگشت
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.