کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دل به صحرا می‌رود، در خانه نتوانم نشست

    بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست

    گر کنم رندی، سزد، کندر جوانی وقت گل

    محتسب داند که: من پیرانه نتوانم نشست

    عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست

    من که عاشق باشم و دیوانه نتوانم نشست

    زان چنین در دانهای خال او دل بسته‌ام

    کندرین دام بلا بی‌دانه نتوانم نشست

    هر کسی با آشنایی راه صحرایی گرفت

    من چنین در خانه‌ای بیگانه نتوانم نشست

    من که از هستی چو فرزین رفته باشم بارها

    بر بساط بیدلی فرزانه نتوانم نشست

    روی خود را بر کف پایش بمالم همچو سنگ

    بعد ازین با زلفش ار چون شانه نتوانم نشست

    عقل عیبم می‌کند: کافسانه خواهی شد به عشق

    گو: همی کن، من بدین افسانه نتوانم نشست

    گر کنم رندی، روا باشد، که در سن شباب

    محتسب داند که: سالوسانه نتوانم نشست

    اوحدی، گو، زهد خود می‌ورز، من باری به نقد

    بشکنم پیمان، که بی‌پیمانه نتوانم نشست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha