کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    تا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست

    جان را شب اندر آمد و دل در عذاب بست

    ترسید زلف تو که کند چشم بد اثر

    خورشید را ز پردهٔ مشکین نقاب بست

    ناگاه آفتاب رخت تیغ برکشید

    پس تیغ تیز در تتق مشک ناب بست

    گر چهرهٔ تو در نگشادی فتوح را

    می‌خواست طرهٔ تو ره فتح باب بست

    عالم که بود تیره‌تر از زلف تو بسی

    روی تو کرد روشن و بر آفتاب بست

    تا هست روی تو که سر آفتاب داشت

    تا هست آب خضر که دل در سراب بست

    یک شعله آتش از رخ تو بر جهان فتاد

    سیلاب عشق در دل مشتی خراب بست

    بس در شگفت آمده‌ام تا مرا به حکم

    چشمت چگونه جست به یک غمزه خواب بست

    در خط شدم ز لعل لبت تا دهان تو

    از قفل لعل چو در در خوشاب بست

    جادو شنیده‌ام که ببندد به حکم آب

    وان بود نرگس تو که بر رویم آب بست

    نقاش صنع را همه لطف تو بود قصد

    بر گل نوشت نقش تو و بر گلاب بست

    چون خیمهٔ جمال تو از پیش برفگند

    از زلف عنبرین تو بر وی طناب بست

    جانی که گشت خیمه‌نشین جمال تو

    یکبارگی در هوس جاه و آب بست

    مسکین فرید کز همه عالم دلی که داشت

    بگسست پاک و در تو به صد اضطراب بست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha