کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبی نیافت

    مست می عشق شد و از تو شرابی نیافت

    داشتم امید آنک بو که در آیی به خواب

    عمر شد و دل ز هجر خون شد و خوابی نیافت

    تشنهٔ وصل تو دل چون به درت کرد روی

    ماند به در حلقه‌وار وز درت آبی نیافت

    دل ز تو بیهوش شد دیده برو زد گلاب

    زانکه به از آب چشم دیده گلابی نیافت

    چند زند بر نمک یار دلم گوییا

    به ز دل عاشقان هیچ کبابی نیافت

    دل چو ز نومیدیت زود فرو شد به خود

    خود ز میان برگرفت هیچ نقابی نیافت

    گفتمش آخر چه شد کین دل من روز و شب

    سوی تو آواز داد وز تو خطابی نیافت

    گفت مرا خوانده‌ای لیک نه از جان و دل

    هر که ز جانم نخواند هیچ جوابی نیافت

    در ره ما هر که را سایهٔ او پیش اوست

    از تف خورشید عشق تابش و تابی نیافت

    گر تو خرابی ز عشق جان تو آباد شد

    زانکه کسی گنج عشق جز به خرابی نیافت

    تا دل عطار دید هستی خود را حجاب

    رهزن خود شد مقیم تا که حجابی نیافت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha