کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    نام وصلش به زبان نتوان برد

    ور کسی برد ندانم جان برد

    وصل او گوهر بحری است شگرف

    ره بدو می‌نتوان آسان برد

    دوش سرمست درآمد ز درم

    تا قرار از من سرگردان برد

    زلف کژ کرد و برافشاند دلم

    برد شکلی که چنان نتوان برد

    دل من تا که خبر بود مرا

    راه دزدیده بدو پنهان برد

    زلف چوگان صفتش در صف کفر

    گوی از کوکبهٔ ایمان برد

    از فلک نرگس او نرد دغا

    قرب صد دست به یک دستان برد

    ذره‌ای پرتو خورشید رخش

    آفتاب از فلک گردان برد

    لمعه‌ای لعل خوشاب لب او

    رونق لاله و لالستان برد

    گفتم ای جان و جهان جان عزیز

    کس ازین بادیهٔ هجران برد

    گفت جان در ره ما باز و بدانک

    آن بود جان که ز تو جانان برد

    دل عطار چو این نکته شنید

    جان بدو داد و به جان فرمان برد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha