کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    پروانه شبی ز بی قراری

    بیرون آمد به خواستاری

    از شمع سؤال کرد کاخر

    تا کی سوزی مرا به خواری

    در حال جواب داد شمعش

    کای بی سر و بن خبر نداری

    آتش مپرست تا نباشد

    در سوختنت گریفتاری

    تو در نفسی بسوختی زود

    رستی ز غم و ز غمگساری

    من مانده‌ام ز شام تا صبح

    در گریه و سوختن به زاری

    گه می‌خندم ولیک بر خویش

    گه می‌گریم ز سوکواری

    می‌گویندم بسوز خوش خوش

    تا بیخ ز انگبین برآری

    هر لحظه سرم نهند در پیش

    گویند چرا چنین نزاری

    شمعی دگر است لیک در غیب

    شمعی است نه روشن و نه تاری

    پروانهٔ او منم چنین گرم

    زان یافته‌ام مزاج زاری

    من می‌سوزم ازو تو از من

    این است نشان دوستداری

    چه طعن زنی مرا که من نیز

    در سوختنم به بیقراری

    آن شمع اگر بتابد از غیب

    پروانه بسی فتد شکاری

    تا می‌ماند نشان عطار

    می‌خواهد سوخت شمع واری

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha