کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چارهٔ کار من آن زمان که توانی

    گر بکنی راضیم چنان که توانی

    داد طلب کردم از تو داد ندادی

    گر ندهی داد می‌ستان که توانی

    گفته بدی من ندانم و نتوانم

    داد تو دادن یقین بدان که توانی

    گر به سر زلف دل ز من بربودی

    باز ده از لب هزار جان که توانی

    دل چه بود خود که جان اگر طلبی تو

    حکم کنی بر همه جهان که توانی

    ماه رخا پرده ز آفتاب برانداز

    وین همه فتنه فرو نشان که توانی

    جملهٔ آزادگان روی زمین را

    بنده کن از چشم دلستان که توانی

    جملهٔ دل مردگان منزل غم را

    زنده کن از لعل درفشان که توانی

    یک شکر از لعل تو اگر بربایم

    عذر بخواهی به هر زبان که توانی

    گر ز تو عطار خواست بوس و کناری

    هیچ منه داو در میان که توانی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha