کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد

    در صف دردی کشان دردی کش و مردانه شد

    بر بساط نیستی با کم‌زنان پاک‌باز

    عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد

    در میان بیخودان مست دردی نوش کرد

    در زبان زاهدان بی‌خبر افسانه شد

    آشنایی یافت با چیزی که نتوان داد شرح

    وز همه کارث جهان یکبارگی بیگانه شد

    راست کان خورشید جانها برقع از رخ بر گرفت

    عقل چون خفاش گشت و روح چون پروانه شد

    چون نشان گم کرد دل از سر او افتاد نیست

    جان و دل در بی نشانی با فنا هم‌خانه شد

    عشق آمد گفت خون تو بخواهم ریختن

    دل که این بشنود حالی از پی شکرانه شد

    چون دل عطار پر جوش آمد از سودای عشق

    خون به سر بالا گرفت و چشم او پیمانه شد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha