به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد
مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد
میندهد او به جان گرانمایه بوسهای
پنداشتی که بوسه چنین رایگان دهد
چون کس نیافت از دهن تنگ او خبر
هر بی خبر چگونه خبر زان دهان دهد
معدوم شیء گوید اگر نقطهٔ دلم
جز نام از خیال دهانش نشان دهد
مردی محال گوی بود آنکه بی خبر
یک موی فیالمثل خبر از آن میان دهد
چون دید آفتاب که آن ماه هشت خلد
از روی خود زکات به هفت آسمان دهد
افتاد در غروب و فروشد خجل زده
تا نوبت طلوع بدان دلستان دهد
در آفتاب صد شکن آرم چو زلف او
گر زلف او مرا سر مویی امان دهد
ابروی چون کمانش که آن غمزه تیر اوست
هر ساعتی چو تیر سرم در جهان دهد
گویی که جور هندوی زلفش تمام نیست
آخر به ترک مست که تیر و کمان دهد
از عشق او چگونه کنم توبه چون دلم
صد توبهٔ درست به یک پاره نان دهد
آن دارد آن نگار ز عطار چون گذشت
امکان ندارد آنکه کسی شرح آن دهد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.