به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت
دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت
جان چو شد نزدیک جانان دید دل را نزد او
غصهها کردش ز پشت دست دندان برگرفت
ناگهی بادی برآمد مشکبار از پیش و پس
برقع صورت ز پیش روی جانان برگرفت
جان ز خود فانی شد و دل در عدم معدوم گشت
عقل حیلتگر به کلی دست ازیشان برگرفت
بی نشان شد جان کدامین جان که گنجی داشت او
گاه پیدایش نهاد و گاه پنهان برگرفت
فرخ آن اقبال باری کاندرین دریای ژرف
ترک جان گفت و سر این نفس حیوان برگرفت
شکر یزدان را که گنج دین درین کنج خراب
بی غم و رنجی دل عطار آسان برگرفت
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.