کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    شرح لب لعلت به زبان می‌نتوان داد

    وز میم دهان تو نشان می‌نتوان داد

    میم است دهان تو و مویی است میانت

    کی را خبر موی میان می‌نتوان داد

    دل خواسته‌ای و رقم کفر کشم من

    بر هر که گمان برد که جان می‌نتوان داد

    گر پیش رخت جان ندهم آن نه ز بخل است

    در خورد رخت نیست از آن می‌نتوان داد

    یک جان چه بود کافرم ار پیش تو صد جان

    انگشت زنان رقص کنان می‌نتوان داد

    سگ به بود از من اگر از بهر سگت جان

    آزاد به یک پارهٔ نان می‌نتوان داد

    داد ره عشق تو چنان کرزویم هست

    عمرم شد و یک لحظه چنان می‌نتوان داد

    جانا چو بلای تو به‌ارزد به جهانی

    خود را ز بلای تو امان می‌نتوان داد

    گفتم که ز من جان بستان یک شکرم ده

    گفتی شکر من به زبان می‌نتوان داد

    چون نیست دهانم که شکر زو به در آید

    کس را به شکر هیچ دهان می‌نتوان داد

    خود طالع عطار چه چیز است که او را

    یک بوسه نه پیدا و نه نهان می‌نتوان داد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha