کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    تا چشم برندوزی از هرچه در جهان است

    در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است

    در عشق درد خود را هرگز کران نبینی

    زیرا که عشق جانان دریای بی‌کران است

    تا چند جویی آخر از جان نشان جانان

    در باز جان و دل را کین راه بی نشان است

    تا کی ز هستی تو کز هستی تو باقی

    گر نیست بیش مویی صد کوه در میان است

    هر جان که در ره آمد لاف یقین بسی زد

    لیکن نصیب جان زان پندار یا گمان است

    اندیشه کن تو با خود تا در دو کون هرگز

    یک قطره آب تیره دریا کجا بدان است

    رند شراب خواره، چون مست مست گردد

    گوید که هر دو عالم در حکم من روان است

    لیکن چو باهش آید در خود کند نگاهی

    حالی خجل بماند داند که نه چنان است

    عطار مست عشقی از عشق چند لافی

    گر طالبی فنا شو مطلوب بس عیان است

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha