بدل کرم بمستی عاقبت زهد ریائی را
رسانیدم بآب از یمن می بنیاد تقوی را
زسینه این دل بی معرفت را می کنم بیرون
چرا بیهوده گیرم در بغل مینای خالی را
تعلق نیست با جان گر نیفشانده بپای او
من بیدل نمی فهمم تکلفهای رسمی را
گذشتن از جهان ناید بپای همت هر کس
نباشد هیچ معجز بهتر از تجرید عیسی را
بود آرایش معشوق حال در هم عاشق
سیه روزی مجنون سرمه باشد چشم لیلی را
پس از درد جدائی محنت ایام ننماید
زآتش هیچ پروا نیست دور از آب ماهی را
دو مصرع در سبکروحی کلیم آنطور بنماید
که در پرواز شهرت بال باشد مرغ معنی را