ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را
بر نتابد از خرابی خانه ام تعمیر را
گر چنین شاداب از خون شهیدان می شود
آب پیکان سبز خواهد کرد چو تیر را
کی دگر از خانه چشمم قدم بیرون نهی
زآستانت بردم آنجا خاک دامن گیر را
ما زقید او نمی خواهیم پا بیرون نهیم
و رنه در بازست دایم خانه زنجیر را
هر نفس بی اختیار از سینه می آید بلب
ناله گرمی که آتش می زند تأثیر را
چشم مستت شوخی و بیباکی از حد می برد
گرچه می بیند بفرق خویشتن شمشیر را
انتظار ساغر از ساقی مکش دیگر، کلیم
فکر خود کن کس نمی ریزد بخاک اکسیر را