بهر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
زشوق دوست زانسان چشم حسرت بر قفا دارم
که روهم گر براه آرم نمی بینم مقابل را
چمن را غنچه نشکفته بسیارست، می ترسم
که در گلزار ایران هم نه بینم شادمان دل را
اسیر هندم و زین رفتن بیجا پشیمانم
کجا خواهد رساندن پرفشانی مرغ بسمل را
اگرچه هند گردابست امان از وی نمی خواهم
نگیرد دست استغنای من دامان ساحل را
بامید صبوری از درش بار سفر بستم
خورند آری بامید دوا زهر هلاهل را
بایران می رود نالان کلیم از شوق همراهان
بپای دیگران همچون جرس طی کرده منزل را