کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد
    دلم ز دیده نمکسود در کنار افتد
    ز جنگجوئی او ایمنم ز کینه دهر
    نمی گذارد نوبت بروزگار افتد
    فلک بخشک نبسته است آنچنان کشتی
    که اشک حسرت ما نیز آبدار افتد
    ز دوری تو بچشمم سیاه شد عالم
    بسان آینه ای کان بزنگبار افتد
    نهشت دست جنون دامنی که بند شود
    بخار زار علایق اگر گذار افتد
    بچشم مست تو خون را حلال باید کرد
    که ترک عربده جوید چو در خمار افتد
    ترا ز صید دل ما چراست اینهمه عار
    نه پادشاه گهی در پی شکار افتد
    بمن زیاده ازین چهره شعله خیز مکن
    چه لازمست که آتش بگوشوار افتد
    زرشک روی تو گلشن چنان خورد بر هم
    که آشیانه مرغان ز شاخسار افتد
    نجات غرقه بحر تعلق آسان نیست
    مگر ز تخته تابوت بر کنار افتد
    کلیم عجز من و آن غرور یار همند
    بسان گرد که دایم پی سوار افتد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha