مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن
بسی مشکل بود بر روی صاحبخانه در بستن
به از مو نیست دستاری سر ما بیدماغان را
که هر گه واشود بازش نمی یابد بسر بستن
رمق در کس نمی ماند کمر گاهیکه بگشائی
میان بگشودنت باشد بخون ما کمر بستن
بسعی خویشتن هرگز نکردی نیکبخت ایدل
تمام عمر اگر بال هما خواهی بپر بستن
ز روی سهو بر مرهم نیفتد دیده داغم
چنین باید بلی از روی نامحرم نظر بستن
ره فیض ازل رهزن ندارد خصم گو بنشین
که از کوشش نیارد کس ره آب گهر بستن
سکندر سد نمی بستی که نامش در جهان ماند
دو مصرع را توانستی اگر بر یکدگر بستن
سخن بخشد حیات جاودانی اهل معنی را
همین باشد کلیم از شاعری ها طرف بربستن