کلیم کاشانی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۲۶۷: گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد دلم ز دیده نمکسود در کنار افتد ز جنگجوئی او ایمنم ز کینه دهر نمی گذارد نوبت بروزگار افتد فلک بخشک نبسته است آنچنان کشتی که اشک حسرت ما نیز آبدار افتد ز دوری تو بچشمم سیاه شد عالم بسان آینه ای کان بزنگبار افتد نهشت دست جنون دامنی که بند شود بخار زار علایق اگر گذار افتد بچشم مست تو خون را حلال باید کرد که ترک عربده جوید چو در خمار افتد ترا ز صید دل ما چراست اینهمه عار نه پادشاه گهی در پی شکار افتد بمن زیاده ازین چهره شعله خیز مکن چه لازمست که آتش بگوشوار افتد زرشک روی تو گلشن چنان خورد بر هم که آشیانه مرغان ز شاخسار افتد نجات غرقه بحر تعلق آسان نیست مگر ز تخته تابوت بر کنار افتد کلیم عجز من و آن غرور یار همند بسان گرد که دایم پی سوار افتد کلیم کاشانی