اشکریزان در غمت چون روبهامون می کنم
کاسه مجنون و جام لاله پرخون می کنم
طالبی دارم که می افتد گره در کار من
سرچو تار سبحه از هر جا که بیرون می کنم
ابروی زخمم کشیده چشم داغم سرمه دار
حسن یوسف را بحسن خویش مفتون می کنم
طاعت شوریدگان را قبله جای دیگرست
رو بوقت اشکریزی سوی جیحون می کنم
با چنین بخت زبون با روزگارم دشمنیست
کوشش فرهاد را با ضعف مجنون می کنم
آنچه من دیدم زدشمن هم جدائی مشکلست
میخلد در دل گر از پا خار بیرون می کنم
جامه وارون طالع می کنم از بر کلیم
بخت را از همت والا دگرگون می کنم