هم جفای دوستان هم حور دشمن می کشم
هر که از هر جا برآرد تیغ گردن می کشم
پهلوی چرب غنا ارزانی دون همتان
من ز خاک آستان فقر روغن می کشم
چند باشم شعله هر گلخنی دیگر چو داغ
بر در دل می نشینم پا بدامن می کشم
بسکه از ذوق خموشی دم زدن دشوار شد
هر نفس کز دل کشم پیکانی از تن می کشم
شرم بادم دارم ار سرمایه از دشمن دریغ
برق را دامن همیگیرم بخرمن می کشم
در نظر شاخ گلی دارم که در هر سرزمین
رنگ می ریزم زاشک و طرح گلشن می کشم
خار را از پا برون می آورم دائم بخار
تا نپنداری درین ره بار سوزن می کشم
وای اگر می ماند با ما آنچه شیطان برده است
بار خود می بینم و منت ز رهزن می کشم
بسکه با آوارگی خو کرده ام دایم کلیم
میخلد خارم بپا گر پا بدامن می کشم