ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست
صد شکر کاب طینت ما موج دار نیست
بی جذبه جنون نرسد کس بهیچ جا
سالک براه ماند اگر نی سوار نیست
روشندلان حباب سفت دیده بسته اند
روزن چه احتیاج اگر شیشه تار نیست
آن را که دل ز مشرب منصور آب خورد
کشکول فقر را بجز از چوب دار نیست
قطع امید کرده نخواهد نعیم دهر
شاخ بریده را نظری بر بهار نیست
دل را که باشد آتش شوقی، بغم چکار
آئینه گداخته جای غبار نیست
مجلس فروز گبر و مسلمان یک آتشست
در سنگ دیر و کعبه بجز یک شرار نیست
لوح مزار خویش ز دیوان خود کنم
یعنی مرا بغیر سخن یادگار نیست
در گلشنی که عشق بود باغبان کلیم
جز آشیان سوخته بر شاخسار نیست