ابر تا برجاست یاران باده در ساغر کنید
چشم اختر تا نمی بیند دماغی تر کنید
پنجه گل بین که از سرما نمی آید بهم
زیر هر گلبن زمینای می آتش بر کنید
تا دماغم گرم از می نیست از مو بر سرم
گر بگویم سنگ می بارد زمن باور کنید
نامه اعمال چون از زلف ساقی در کفست
بزم را از شور مستان عرصه محشر کنید
ما نمی فهمیم آهنگی، خدا را مطربان
هر زهی نزدیکتر باشد بمستی سر کنید
تکیه چون زنجیر در مستی بدوش هم خوشست
تا بپای خم رسیدن فکر یکدیگر کنید
دف که بیسوز دلست آبی برویش می زنند
ساعتی پیراهن فانوس را هم تر کنید
رخصت میخوارگی پیرمغان ما را چو داد
گفت بدمستی است گر غم را زخاطر در کنید
از می و مطرب مکدر می شود طبع کلیم
دوستان بهر دماغش چاره دیگر کنید