شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود
بخت بد را آب می برد و همان در خواب بود
تیغت آرام شهیدان داد اما دور ازو
زخم ها را اضطراب ماهی بی آب بود
عالمی را بی سبب گر کشت آن مغرور حسن
نه ز بیرحمی برغم عالم اسباب بود
موی سر زنجیر ما بهتر که در راه جنون
برطرف شد گرچه تکلیف از میان آداب بود
نه براه آرام می گیرد نه در منزل قرار
هر که او بیتاب مادرزاد چون سیماب بود
خاکساران بیشتر از فیض قسمت می برند
کلبه دیوار کوتاهان پر از مهتاب بود
رحم از آن بیباک می خواهم که از مستی حسن
هایهای گریه در گوشش صدای آب بود
شب که ساغر می زدی، با آنکه نتوان حرف زد
کشتی من بسکه می پیچد در گرداب بود
سالک این ره کلیم از برق منت کی کشید
گرم رو آن بود کو خوش آتش اسباب بود