در صد زخم جفا زان مژه بر دل بازست
غمزه زان ناوک کج سخت درست اندازست
هر که خودبین و خودآرا ز هنر بی خبرست
همچو طاووس که پر زینت و کم پروازست
سر توحید ز زنجیر شود معلومست
صد دهان نغمه سرا باشد و یک آوازست
دخل بیجا ندهد غیر خجالت اثری
تیر کج باعث رسوائی تیراندازست
طوطی آنروز که منقار بخون رنگین کرد
گشت روشن که چه روزی سخن پردازست
دیده بگشا که هم امروز بود روز جزا
زنگ آئینه سزا یافتن غمازست
در وفا طایر تصویر توان گفت مرا
بسته یک چمنم دائم و بالم بازست
چون دل مرده شود زنده ز تأثیر سخن
این گهر گرنه کلیم از صدف اعجازست