عیش در کلبه ما گوشه نشین می باشد
دید و وادید مکن عید همین می باشد
سر و سامانم چون شیشه می نیست زخود
روش اهل خرابات چنین می باشد
هر که حرصش فکند هر دری و هر جائی
همه جا صدرنشین همچو نگین می باشد
گر نیاید نگهش از پس مژگان بیرون
چه عجب شیوه صیاد کمین می باشد
رفتنی نیست غبار دل آزرده ما
همچو گردیست که بر روی زمین می باشد
آب در دیده آئینه خورشید آرد
آب و تابی که در آن صبح جبین می باشد
رو بمحراب چو زهاد نشستن زچه روست
چشم جادوی تو چون آفت دین می باشد
کلبه فقر هم اسباب تجمل دارد
بوریا مسند ویرانه نشین می باشد
خانه صبر من از دیدن او سوخت کلیم
این چه شمعیست که در خانه زین می باشد