از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را
ربودم دلنشین زخمی که می بوسم دهانش را
جنونم می برد تنها بسیر آن بیابانی
که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را
چمن کی گلبنی آرد بآب و رنگ رخسارت
اگر مالد بروی لاله، خون ارغوانش را
نمود آسان فراق نخل بالایش ندانست
که این تیر از جدائی بشکند پشت کمانش را
چو گل رفت از چمن با باغبان گفت از وفاداری
که تا بلبل بباغ آید نگهدار آشیانش را
ز شوق آن کمر هر کس دلش چاکست و حیرانم
که چندین شانه در کارست یکموی میانش را
کلیم ار ناله ای داری برو بیرون گلشن کن
که این گل برنمی تابد نگاه باغبانش را