دارد حذر ز فتنه ی او هر که عاقل است
همچون شراب کهنه، جهان پیر جاهل است
هر چیز شد حجاب تماشای او مرا
آتش زنم بر آن، همه گر پرده ی دل است
از بس که با غبار دل آلوده می رود
دایم ز آب دیده ی خود راه من گل است
در ورطه ای که قسمتم افکنده، موج را
بر سر سفینه نیست، که تابوت ساحل است
در سنگلاخ کام و هوس تاختن دلیر
بر توسن برهنه ی تجرید مشکل است
از خاطرم سلیم برد باده زنگ غم
موج شراب، صیقل آیینه ی دل است