نه ذوق باغ به دل، نه هوای پروازی
قفس کجاست که دارم به خاطر، اندازی
به باغ می شنوم از درای غنچه صدا
ز بس که گوش به زنگم به راه شهبازی
سفال، دم ز نوا چون زند در آن مجلس؟
که چون پیاله ی چینی بود خوش آوازی
نمانده بی تو به آهنگ، ناله ی مستان
که خارج است، نباشد چو تاری از سازی
سلیم، چند توان ساختن به نغمه ی خویش
فغان که سوخت مرا حسرت هم آوازی