باغبان خلد از گلزار ما گل می برد
همچو تخم گل به تحفه تخم بلبل می برد
موج نگذارد کسی نزدیک این دریا رود
ابر اگر آبی برد، از چشمه ی پل می برد
او تغافل می کند، من هم تغافل می کنم
صرفه ای پندارد از من در تغافل می برد
ای کبوتر، محرم راز محبت نیستی
نامه ی ما را به سوی یار، بلبل می برد
این غبار خاطری کز هند من دارم سلیم
آبروی گلشن کشمیر و کابل می برد