از سخن آن به که کس خاموش گردد همچو گل
صدزبان چون جمع شد، یک گوش گردد همچو گل
قسمت دل از وصال او بجز خمیازه نیست
پای تا سر گر همه آغوش گردد همچو گل
چشم زخمی حسن او در کار دارد، دور نیست
با خس و خاشاک اگر همدوش گردد همچو گل
غیر مشکل گر تواند از منت پوشیده داشت
آتش حسن تو کی خس پوش گردد همچو گل
رشک می آید مرا بر آن که در گلشن سلیم
ساغی بر سر کشد، بیهوش گردد همچو گل