بیا و وصف زلف یار بشنو
دمی بنشین حدیث مار بشنو
حدیث زلف او را از دلم پرس
درازی شب از بیمار بشنو
ندارم اختیار گریه امشب
به در می گویم، ای دیوار بشنو!
سخن بهر تو تا کی بشنوم من
تو هم درد دلم یک بار بشنو
سلیم این پند را از من نگه دار
سخن کم گو، ولی بسیار بشنو
بس که چین دارد خم ابروی او
زلف دلگیر است در پهلوی او
باد را ره نیست پیش او، مگر
گل به ما گاهی رساند بوی او
آسمان جز از ره افتادگی
سبز نتواند شدن در کوی او
می توان گفتش غزال شیرگیر
خون شیران می خورد آهوی او
از خیال طره ی او چشم من
نافه ی مشک است و مژگان موی او
با کدامین رو، نمی دانم سلیم
می شود آیینه، روباروی او