نخورند در گلستان، گل و لاله آب بی تو
به گلوی شیشه ی می، نرود شراب بی تو
چو دو یار مهربانی که ز هم جدا نگردند
به چمن نمی گذارد قدم آفتاب بی تو
چو پیاله جلوه ای کن به بساط بزم مستان
که ز موج باده دارد قدح اضطراب بی تو
نتوان کباب کردن اگر آتشی نباشد
همه حیرتم که من چون شده ام کباب بی تو
ز کجا سلیم خوابد شب دوری تو هیهات
که چو شمع تا نمیرد، نرود به خواب بی تو