ز من مپرس چه از روزگار می خواهم
چه چیز دارد، ازو وصل یار می خواهم
ز لاله و گل این باغ، ساده لوح ترم
که من طراوت ابر از غبار می خواهم
بجز زیان چه رسد ز آرزوی خویش مرا
گل چراغم و باد بهار می خواهم
درین محیط چنان الفتی ست با موجم
که تا سفینه ز چوب چنار می خواهم
مگو سلیم تو از من چه چیز می خواهی
وفاست کار من و مزدکار می خواهم