دل در طلب چه گوش به صوت درا کند
مجنون عشق، رقص به آواز پا کند
مست تو پابرهنه به دریا حباب وار
بر روی آب گردد و کسب هوا کند
درویش عشق را ز قلم دست کوته است
مشق شکستگی ز نی بوریا کند
گریان به عالم آمد و نالان به خاک رفت
چون کوه، سنگ تربت عاشق صدا کند
در ملک هند، بی می انگور سوختیم
کو غوره ای دریغ که کس توتیا کند
دل را گمان صبر و شکیبی به خویش هست
معلوم می شود گره خود چو وا کند
مغرور را سزا رسد از دور آسمان
باد از بروت خوشه برون آسیا کند
چون قطره، برگرفته ی خود را جهان سلیم
بر آسمان رساند و از کف رها کند