چو مجنون بر زبانم حرف او افسانه ی لیلی ست
کسی کو آشنای او بود، بیگانه ی لیلی ست
عجب دارم که مجنون، تر کند لب از می کوثر
به محشر گر نگویندش که این پیمانه ی لیلی ست
ز عشق پاک خود مشاطه ی حسن نکویانم
دلم آیینه ی شیرین و دستم شانه ی لیلی ست
ز تأثیر محبت این قدر کافی ست مجنون را
که هر کس بیند او را، گوید این دیوانه ی لیلی ست
اجل مشکل که بتواند شکار خود کند او را
که مرغ روح مجنون صید دام و دانه ی لیلی ست
نظر بر روی او دارم، ولی بی طاقتی برجاست
دلم سرمنزل مجنون و چشمم خانه ی لیلی ست
حدیث دین و دنیا را سلیم از وی چه می پرسی
که مجنون را همیشه گوش بر افسانه ی لیلی ست