آیینه شود دود چراغ نفس ما
خورشید بود سایه خار هوس ما
آن مشت غباریم که در راه محبت
شد ریگ روان قافله بی جرس ما
کوگریه شوقی که دهد رخت به سیلاب
تا منت آتش نکشد خار و خس ما
آن مرغ اسیریم که از گرمی صیاد
مژگان سمندر شده چاک قفس ما
در کلبه تاریک اسیر است شب و روز
با یاد تو آیینه دل همنفس ما