زبیدرد محبت حال اهل دل چه می پرسی
سراغ آب گوهر از نم ساحل چه می پرسی
ز دور افتادگی ره می توان بردن به کوی او
غرض گمراهیت گر نیست از منزل چه می پرسی
ز مغز عقل داری پنبه غفلت به گوش دل
خراش ناله زنجیر از عاقل چه می پرسی
همین آیینه تاب دیدن روی تو می آرد
حدیث خوبی خود از من بیدل چه می پرسی