تا غمش در دلم قرار گرفت
برگ گل شعله در کنار گرفت
خویش آتش ز گل نمی دانست
دل ما را ز ما چکار گرفت
دل یکرنگ خویش را نازم
خویش را تنگ در کنار گرفت
بی تو دیگر چه می توان گفت
چشم آیینه ها غبار گرفت
سرو رفتار و غنچه گفتار
چقدر از تو اعتبار گرفت
خوی بیگانگی چنین افروخت
نقد دلبستگی عیار گرفت
به وفای سرشگ خود نازم
که گلاب از گل مزار گرفت
الحذر الحذر ز ساختگی
نتوان خوی روزگار گرفت
تا شدم خاک راه یار اسیر
اعتبار من اعتبار گرفت