اگر خاکستر پروانه ما توده می گردد
پر از گل می شود گر دامنی فرسوده می گردد
جلایی می دهد آیینه او را غبار ما
علاج ضعف دل باشد گهر چون سوده می گردد
دعایی می کند پنهان زبانش لکنتی دارد
دلم گاهی میان اضطراب آسوده می گردد
ز گردشهای چشمش می توان دیدن چه دل دارد
که ساقی سرگران از ساغر پیموده می گردد
به هشیاری چشانی گر شراب سرگرانی را
دل شب زنده داران چشم خواب آلوده می گردد
نگه تا می توانی عرض مطلب می توان کردن
نفس تا می کشی راه سخن پیموده می گردد
نمی دانم سراغ صیدگاهش اینقدر دانم
که در محشر در پناه صید زخم آلوده می گردد
اگر گستاخ می بودم اسیر اظهار می کردم
که پایان نیست راهش را فلک بیهوده می گردد